اخرعشق
9 / 3 / 1393 ساعت 9:47 | بازدید : 289 | نویسنده : REZA | ( نظرات )

مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند.آنها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند. 
زن جوان: یواش تر برو، من می ترسم. 
مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره. 
زن جوان: خواهش میکنم ، من خیلی می ترسم. 
مرد جوان: خوب، اما اول باید بگی که دوستم داری. 
زن جوان: دوستت دارم، حالا میشه یواش تر برونی. 
مرد جوان: منو محکم بگیر. 
زن جوان: خوب حالا میشه یواش تر بری. 
مرد جوان: باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت منو برداری و روی سر خودت بذاری، آخه نمیتونم راحت برونم، اذیتم میکنه. 

روز بعد واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود. برخورد موتور سیکلت با ساختمان حادثه آفرید. در این سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتورسیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری درگذشت. مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود. پس بدون اینکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت را بر سر او گذاشت و خواست تا برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند. دمی می آید و بازدمی میرود. اما زندگی غیر از این است و ارزش آن در لحظاتی تجلی می یابد که نفس آدمی را می برد.



|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


صفحه قبل 1 صفحه بعد

منوی کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
موضوعات
نویسندگان
نظر سنجی

پیشنهاد شما برای ما

خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



دیگر موارد

Alternative content


آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 447
:: کل نظرات : 9

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 36
:: باردید دیروز : 449
:: بازدید هفته : 490
:: بازدید ماه : 1204
:: بازدید سال : 18721
:: بازدید کلی : 69605