دخترها
20 / 6 / 1395 ساعت 8:58 | بازدید : 183 | نویسنده : REZA | ( نظرات )

لطفا" دخترها بخوانند:

دخترک از ره رسید  و پریشان گشته است  ..... سفره دل را باز با مامان گشته است 

 مدرسه نروم من هر چه خواهی بگو ..... این بود بهترین حرف دختر ت ( هیکلو)

 نمی دانم ، چیزکی در دلم رم رمک میکند ...... انگاری که آتشی در دلم روشنک میکند

از امروز که فرهاد همسایه مون شد آشنا ...... این چنین که می بینی گشته حال ما

 گمانم ناوک مژه اش خورده بر قلب زار ..... .....طاقتم رفته و گشته این  دل بی قرار

مادرش گفت اینکه گویی باد غب غب است ...حال تو ازخوردن ساندویچ دیشب است

فرهاد و مرهاد را کیلویی چند ای هلو؟.... هیچ پسری قابل نمی دانم برایت (هیکلو)

تو فرشته ای! خود را دراین آینه ببین ......... بدین راحتی مده قلبت  به آن و این

همچو بادمجان بینی ات ظریف بود  ......... ریشه ات  از بزن بهادرهای شریف بود

لبهای تو ناز همچو لب میمون بود ........ گردنت را ببین به به  همچو قلیون بود

از بس که براق شده صورت مشکی ات ...... بسوزاند دلم را چشمان اشکی ات

سب زمینی در تیپ تو بسی حیران شده ..... روح  هر کسی از دیدنت ویران شده

دخترک مو پریشان کرد خندید و گفت ....... فرهاد هم همینها را به من می گفت!!


موضوعات مرتبط: داستانها , داستان عاشقانه , ,

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


صفحه قبل 1 صفحه بعد

منوی کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
موضوعات
نویسندگان
نظر سنجی

پیشنهاد شما برای ما

خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



دیگر موارد

Alternative content


آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 447
:: کل نظرات : 9

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 38
:: باردید دیروز : 3
:: بازدید هفته : 43
:: بازدید ماه : 757
:: بازدید سال : 18274
:: بازدید کلی : 69158