لطفا" دخترها بخوانند:
دخترک از ره رسید و پریشان گشته است ..... سفره دل را باز با مامان گشته است
مدرسه نروم من هر چه خواهی بگو ..... این بود بهترین حرف دختر ت ( هیکلو)
نمی دانم ، چیزکی در دلم رم رمک میکند ...... انگاری که آتشی در دلم روشنک میکند
از امروز که فرهاد همسایه مون شد آشنا ...... این چنین که می بینی گشته حال ما
گمانم ناوک مژه اش خورده بر قلب زار ..... .....طاقتم رفته و گشته این دل بی قرار
مادرش گفت اینکه گویی باد غب غب است ...حال تو ازخوردن ساندویچ دیشب است
فرهاد و مرهاد را کیلویی چند ای هلو؟.... هیچ پسری قابل نمی دانم برایت (هیکلو)
تو فرشته ای! خود را دراین آینه ببین ......... بدین راحتی مده قلبت به آن و این
همچو بادمجان بینی ات ظریف بود ......... ریشه ات از بزن بهادرهای شریف بود
لبهای تو ناز همچو لب میمون بود ........ گردنت را ببین به به همچو قلیون بود
از بس که براق شده صورت مشکی ات ...... بسوزاند دلم را چشمان اشکی ات
سب زمینی در تیپ تو بسی حیران شده ..... روح هر کسی از دیدنت ویران شده
دخترک مو پریشان کرد خندید و گفت ....... فرهاد هم همینها را به من می گفت!!
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
|
9 / 10 / 1392 ساعت 9:11 |
بازدید : 213 |
نویسنده :
REZA
| ( نظرات )
|
در حالِ عشق بازی بودیم که موبایلم زنگ خورد، سرم را از لای پاها درآوردم، دستم دراز شد و گوشی را که صدای زنگ دومش هم داشت در می آمد، از کنار تخت برداشتم، نگاه کردم، بر صفحه اسم حمید افتاده بود که بعید بود از روی ملال و بی حوصلگی زنگ زده باشد، مدت زیادی نبود که هم را می شناختیم. درست ده ماه پیش، توسط همسرش ماریا که همکار من است به میهمانی سالگرد ازدواج شان دعوت شده بودم و هم دیگر را ملاقات کرده بودیم. برخلاف ماریا که مطلقن اهل کتاب نبود و نیست حمید هر شبه روی سطرهای رُمانی که تازه هم منتشر شده باشد می خوابد و همین باعث شد که در همان اولین برخورد، رابطه عمیقی بین ما شکل بگیرد، طوری که طی ده ماهِ اخیر هیچ جمعه ای را بدون شب نشینی در خانه همدیگر سرنکردیم.
کم کم داشت صدای زنگ سوم هم در می آمد که خانم سرش را از زیر پتو درآورد و داد زد
- خفه می کنی اون قارقارکت رو یا خفه ش کنم!؟
- ببخش عزیزم! مجبورم اینو جواب بدم ، مهمّه!
سپس با نرمه ی انگشت سبابه ، دکمه ی سبز روی موبایل را فقط لمس کردم
- چطوری رفیق، خوبی!؟
- هومن به دادم برس من گند زدم دارم می میرم هرچه زودتر باس ببینمت
- حالا چرا گریه می کنی کسی مرده!؟
- نه! خودم مُردم، جانِ ماریا الانه که بمیرم
- بگو چی شده این طوری تا بیام ببینمت خودم می میرم
- نه لازم نیست زحمت بکشی من میام پیشت، توی راهم
- بالاخره نمی گی چی شده؟
- چرا! واسه همین دارم میام! من خائن ام هومن، دیگه قادر نیستم توی چشای ماریا نگاه کنم، واسه اولین بار بعد از یازده سال زندگی مشترک، امروز منشی م گولم زد، من به زنم خیانت کردم هومن می فهمی...!؟
- فکر کردم چی شده ، حالا کجایی!؟
- ده دقیقه دیگه می رسم خونه ت
- اوکی، منتظرم
همین که قطع کرد پتو را کنار زدم، به ماریا گفتم زود باش!مهمان دارم
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
|
9 / 10 / 1392 ساعت 9:0 |
بازدید : 245 |
نویسنده :
REZA
| ( نظرات )
|
* دنبال نگاه ها نرو، چون ميتونن گولت بزنن، دنبال دارايي نرو چون كم كم افول مي كنه دنبال كسي برو كه باعث بشه لبخند بزني چون فقط با يك لبخند ميشه يه روز تيره را روشن كرد. كسي را پيدا كن كه تو را شاد كنه.
*براي عشق تمنا كن ولي خار نشو.براي عشق قبول كن ولي غرورت را از دست نده. براي عشق گريه كن ولي به كسي نگو.براي عشق مثل شمع بسوز ولي نگذار پروانه ببينه.براي عشق پيمان ببند ولي پيمان نشكن.براي عشق جون خودتو بده ولي جون كسي رو نگير.براي عشق وصال كن ولي فرار نكن.براي عشق زندگي كن ولي عاشقانه زندگي كن.براي عشق خودت باش ولي خوب باش براي عشق بمير ولي كسي رو نكش.
*عشق ايستادن زير باران و خيس شدن زير باران نيست، عشق آن است كه يكي براي ديگري چتري شود، و او هيچوقت نداند كه چرا خيس نشده.
ادامه مطالب ...
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0