عاغا تو دوران راهنمایی یه روز زنگ ورزش معلممون نیومده بود .
اومدن سر کلاس بهمون گفتن اجازه میدیم برین تو حیاط ولی شیطونی نکنید .
ماهم رفتیم تو حیاط ...
منم که استاد دراوردن صدای گوسفند....اصن تو مدرسه همه منو از صدای گوسفند میشناختن...
یهو تو حیاط از ته دلم گفتم بععععععععععععععععع بععععععععععععععععععععع
که یهو دیدم دست یکی رو شونمه...برگشتم نگاش کردم
یا خدا دیدم ناظممونه با لبخند وایساده داره منو نگاه میکنه...(به حق چیزای ندیده)
منم که دس پاچه یهو ناظممون گفت : خوشم میاد هنوز زبون مادریتو فراموش نکردی...
ناظممون :))))))))))
من :((((((((
زبان مادریم
بچه هایی کلاسمون
و ااااااااااااااافق....
فرستنده : ♣βλђλŖ♣